کد مطلب:314914 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229

حضرت ابوالفضل شوخی بردار نیست
در 24 شهریور ماه سال 1381 مطابق با هفتم رجب 1423 صدیق مكرم و فاضل محترم جناب آقای محمد علی انصاری كارشناس مسائل حقوقی ساكن روستای ساتلو از توابع خسروشهر واقع در استان آذربایجان شرقی از قول یكی از اساتید دانشگاه آزاد اسلامی تبریز قصه ای جالب و شنیدنی را نقل كرد كه ذیلا می خوانید:

اینجانب در سال 1374 دانشكده حقوق دانشگاه آزاد اسلامی تبریز مشغول به تحصیل بودم. یكی از اساتید دانشكده مزبور كه در عین حال از قضات دادگستری این شهر بود روزی در كلاس سر درس ضمن تدریس مطالب درس به مناسبتی قضیه زیر را چنین نقل كرد:

روزی در دادگاه نشسته بودم. دو نفر وارد محكمه شدند و پیرامون ملكی با هم طرح دعوا نمودند و در این باره قبلا پرونده ای هم تشكیل داده بودند. به اصطلاح حقوقی یكی خواهان و دیگری خوانده محسوب می شود. پیش از آن كه از آنها



[ صفحه 492]



بازجویی شود شخص خواهان برخاست و آمد جلو میز و در روی آن كتاب مجموعه قوانین جزایی و حقوقی قرار داشت. نام برده با توجه به این كه از دانش بهره ای نداشت و گمان می كرد كه آن كتاب قرآن مجید است دستش را دراز كرد و بر كتاب مذكور گذاشت و گفت: قسم به این قرآن مطالبی كه در دادخواست اظهار داشته ام همگی صحیح بوده و حق با من است. به علاوه دو نفر شاهد هم با خود آورده بود كه در این دعوا حقانیت خویش را به اثبات رساند. بنده پیش از آن كه از شهود اخذ گواهی نمایم، به خواهان گفتم: آقای محترم، شما به خداوند و انزال كتب و ارسال رسل اعتقادی داری؟ گفت: بلی به خداوند متعال و قرآن و همه مقدسات عقیده و ایمان دارم. باز پرسیدم: چند فرزند داری؟ اظهار داشت: هفت پسر و دو دختر. گفتم: پسر كوچكت چند سال سن دارد و نامش چیست؟ پاسخ داد اسمش علی و هفت سال سن دارد. پرسیدم: آیا می تواند دستت را بر سر او بگذاری و به جانش سوگند یاد كنی كه در این دعوا حق با شماست؟ پس از مقداری مكث و سكوت گفت: حاج آقا می ترسم پسرم بمیرد. بار دیگر سوال كردم آیا شیعه هستی و به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) اعتقاد داری؟ گفت: جان و مالم فدای آن بزرگوار باشد. گفتم: به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) سوگند یاد كن، مبنی بر این كه در این دعوا حق با شماست. مشارالیه پس از شنیدن این پیشنهاد اینجانب، خیلی عرق نمود و رنگ از چهره اش پرید و گفت: حاج آقا، حضرت ابوالفضل (علیه السلام) شوخی بردار نیست و من می ترسم آن بزرگوار به خاطر قسم دروغم به من غضب نماید راستی، قضیه این است كه در این دعوا حق با شخص خوانده است. جناب آقای قاضی، شما مرا به شخصی ارجاع نمودی كه من مجبور شدم واقعیت امر را بیان نمایم. به هر حال سرانجام این



[ صفحه 463]



قضیه مفصل با توسل به نام مبارك حضرت ابوالفضل (علیه السلام) خاتمه پیدا كرد و صاحب حق نیز به حق خود نائل گردید.

یك مشك آب افتاده بود



آه از آن ساعت كه بر كون انقلاب افتاده بود

پیكر بی دست عباس از عقاب افتاده بود



آه سرو باد آتش روی آب افكنده بود

بر تراب غم عزیز بوتراب افتاده بود



آسمان از كرده خود شرمگین گردیده بود

آفتاب از گرمی خود در عذاب افتاده بود



نوك پیكان سه شعبه بین طاقین خورده بود

ناله و شیون به طاق نه قیاب افتاده بود



پس كه لرزان گشته بود گاه افتادن علم

بر دل اطفال زهرا اضطراب افتاده بود



دست از تن رفت اما در یسار و در یمین

یك لوا آلوده خون یك مشك آب افتاده بود



پیكرش از نوك پیكان پاره پاره چاك چاك

زخم شمیشرش بر اعضای بی حساب افتاده بود



خون اعضایش ز گرمی در بدن خشكیده بود

زخم بر سوزن ز تاب آفتاب افتاده بود



شد به بالین سپهبد در همان ساعت رسید

بین لشكر بهر قتلش انقلاب افتاده بود





[ صفحه 464]





دید جسم ناخدا را غرق خون فلك نجات

یك چمن گل گوییا بحر گلاب افتاده بود



(شانی) آن روز كه این اشعار دلكش می نوشت

جسم بی یارش میان رختخواب افتاده بود



مرحوم شأنی یكی از شاعران خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام